و بگذريم - منسن عقايد فوق العاده جالبي راجع به دنيا و ...........
داشت كه خيلي نزديك به عقايد غير اكتسابي و خلاقه ي من بود كه
داشتم و جالب تر اينكه منسن هم اين عقايد رو از فرقه و مكتب يا انساني خاصي كسب نكرده و خودش بهشن رسيده .
_من هميشه (از 12 سالگي) كينه ي عجيبي به خدا پيدا كردم تا قبل از اون من نماز ميخوندم - روزه ميگرفتم و حتي شباي احيا تا صبح و .....
كه يك روز كه داشتم تلوزيون تماشا ميكردم يك روحاني (اخوند) داشت ميگفت كه ما در نماز بايد بدونيم كه داريم چي ميگينم - با كي حرف ميزنيم و چيكار ميكنيم كه من هم رفتم و معاني رو پيدا كردم و قبل نماز هم به خودم گفتم داري ميري با خدا حرف بزني ...
داشتم نماز ميخوندم و با خوندن كلمات عربي معانيشون رو هم از ذهنم ميگذروندم و حس ميكردم كه دارم اينا رو به خدا ميگم و خدا رو مخاطب قرار داده بودم كه به ركوع
كه به ركوع رسيدم و يهو يه حس خيلي بدي پيدا كردم - نميتونستم جلوي كسي كه مخاطب قرارش دادم خم شم تازه وقتي سر نماز به سجده فكر كردم حالم بد تر هم شد و داشتم يه لحظه ي وحشتناك رو تجربه ميكردم و من اون نماز رو قبل از ركوع نيمه كاره تموم كردم و بعد از اون تا امروز ديگه نماز نخوندم...
بعد از اون خيلي از خدا عصباني بودم و حتي ياد داستان رانده شدن شيطان افتادم و يه حس همزاد پنداري با شيطان بهم دست داد - هرچند اون به انسان (من) سجده نكرده بود و با من دشمني ورزيده بود ولي سجده نكردنش رو تحسين ميكردم ولي بازم شيطان پرست نشدم : ( به خودم گفتم شيطان سالهاي زيادي عبادت كرد و خدا رو پرستيد وبهش سجده كرد ) در حالي كه اگر اون به انسان سجده نكرد من به خداي انسان هم سجده نكردم (دليل نميشه كه چون برتر از ماست بهش سجده كنيم و چون ما رو افريد و ...) پس هرچند نيازي به پرستش نيست ولي اگه قرار بود پرستشي در كار باشه شيطان بايد منو ميپرستيد چون اون فقط نتونست به افريده ي خدا سجده كنه و من به خود خدا سجده نكردم بگذريم ....