سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هان! بدانید دانشی که در آن اندیشیدن نباشد، خیری ندارد . [امام علی علیه السلام]
 
شنبه 88 اردیبهشت 12 , ساعت 5:38 صبح

متن کامل سخنرانی مقام معظم رهبری  در جمع فرماندهان لشکر 27 محمد رسول الله درباره نقش خواص و عوام در نهضت عاشورا
قسمت اول
اگر خواص پایشان بلرزد، یزیدها بر سر کار می‌آیند

متن حاضر گزیده ای است از بیانات رهبر معظم انقلاب در جمع فرماندهان لشکر 27 محمد رسول اللهکه در تاریخ 20 خرداد 1375ایراد شده است.
این سخنان همزمان با نخستین روزهای ماه محرم ایراد شده و با توجه به شرایط سیاسی حاکم آن روزها، حاوی نکات بسیار مهم و قابل تأمل در نقش تاریخی خواص جوامع، است.این نگرش بدیع به عوامل نهضت عاشورا و تطبیق آن با تاریخ معاصر، معیار ساده و درعین حال ارزشمندی برای شناخت جریان ها و گروه ها، همچنین بایدها و نبایدهای خواص جامعه، به دست می دهد.همانطور که در بخشهای پایانی سخنرانی عنوان شده است، این تنها اشاره و فتح بابی است برای اهل تحقیق که به پژوهش و افق گشایی بیشتر در این زمینه بپردازند.

بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم سدد السنتنا بالصواب والحکمة
جهاد و شرایط آن
یکی از چیزهای برجسته در فرهنگ اسلامی -که البته مصداق های بارزی هم بیشتر در تاریخ صدر اسلام و کمتر در طول زمان دارد-، عبارت است از فرهنگ رزمندگی و جهاد. جهاد هم فقط جهاد در میدان جنگ نیست. هر چیزی که هم تلاش باشد، هم در مقابله با دشمن، این جهاد است. درست توجه بفرمایید: بعضی ممکن است یک کاری را انجام بدهند، زحمت هم بکشند، بگویند ما داریم جهاد می کنیم. نه، یک شرط جهاد این است که در مقابله با دشمن باشد. البته یک وقت در میدان جنگ مسلحانه است، این جهاد رزمی است. یک وقت در میدان سیاست است، این جهاد سیاسی است. یک وقت در میدان فرهنگ است، این جهاد فرهنگی است. یک وقت در میدان سازندگی است، این جهاد سازندگی است و البته میدانهای دیگری هم هست. شرط اول این است که تلاش در آن باشد، کوشش باشد و شرط دوم این که در مقابل دشمن باشد.

در فرهنگ اسلامی، این چیز برجسته ای است که نمونه هایی هم در میدان های مختلف دارد. امروز هم، از وقتی که ندای مقابله با رژیم منحوس پهلوی از حلقوم امام (رضوان الله علیه) و همکاران ایشان -در آن روز، در سال 1341- بیرون آمد، این جهاد شروع شد. قبل از آن هم بود، اما پراکنده بود، کم بود، کم اهمیت بود. از وقتی این مبارزه شروع شد، اهمیت پیدا کرد تا به پیروزی این جهاد رسید که پیروزی انقلاب بود.

بعد از آن هم تا امروز، دایماً در این کشور جهاد بوده است. چون ما دشمن داریم و چون دشمنان ما، از لحاظ نیروی مادی قوی هستند، چون اطراف و جوانب ما را -از همه جهت- دشمنها گرفته اند و جداً در صدد دشمنی هستند. در قضیه دشمنی با ایران اسلامی هم شوخی نمی کنند، چون می خواهند از هر راهی که شد، ضربه بزنند.

پس در ایران اسلامی، هر کسی که به نحوی در مقابل این دشمن -که از اطراف، تیرهای زهرآگین را به پیکر این انقلاب و این کشور اسلامی نشانه رفته است- تلاشی بکند، این جهاد فی سبیل الله کرده است و بحمدالله شعله جهاد بوده است و هست و خواهد بود. البته یکی از این جهادها هم، جهاد فکری است. یعنی چون ممکن است دشمن ما را غافل کند و فکر ما را منحرف و دچار خطا و اشتباه بکند، هر کسی که در راه روشنگری فکر مردم، تلاشی بکند، از یک انحرافی جلوگیری کند، از یک سوء فهمی مانع بشود، چون در مقابله با دشمن است، جهاد است. شاید امروز، جهاد مهمی هم محسوب می شود.

عبرت گرفتن از تاریخ عاشورا

قرآن، صادق مصدق است و ما را به عبرت گرفتن از تاریخ دعوت می کند. عبرت گرفتن از تاریخ، یعنی همین نگرانی ای که من الآن عرض کردم. چون در تاریخ چیزی هست که اگر بخواهیم از آن عبرت بگیریم، باید دغدغه داشته باشیم. این دغدغه، مربوط به آینده است. چرا و این دغدغه برای چیست مگر چه اتفاقی افتاده است؟

اتفاقی که افتاده است، در صدر اسلام است. من یک وقتی گفتم که جا دارد اگر ملت اسلام فکر کند که چرا 50 سال بعد از وفات پیغمبر(ص)، کار کشور اسلامی به جایی رسیده باشد که همین مردم مسلمان، از وزیرشان، امیرشان، سردارشان، عالمشان، قاضی شان و قاری شان، در کوفه و کربلا جمع بشوند و جگر گوشه همین پیغمبر را، با آن وضع فجیع، به خاک و خون بکشند؟!

آدم باید به فکر فرو برود که چرا این طوری شد؟ من 2، 3 سال پیش، این را در یک صحبتی مطرح کردم، به عنوان عبرتهای عاشورا، البته درسهای عاشورا جداست، درس شجاعت، درس ایثار و امثال آن. مهمتر از درسهای عاشورا، عبرتهای عاشورا است. من این را قبلاً گفته ام. کار به جایی برسد که جلوی چشم مردم، حرم پیغمبر را در کوچه و بازار بیاورند و به اینها تهمت خارجی بزنند! معنای خارجی این نیست که اینها از کشور خارج آمدند، خارجی به معنای امروز به کار نمی رود. خارجی یعنی جزء خوارج، یعنی خروج کننده. در اسلام یک فرهنگی است که اگر کسی علیه امام عادل خروج و قیام بکند، لعنت خدا و رسول و مؤمنین، علیه چنین کسی است. خارجی یعنی این، یعنی کسی که علیه امام عادلی خروج می کند. لذا همه مردم مسلمان آن روز، از خارجیها -از خروج کننده ها- بدشان می آمد. "من خرج علی امام عادل، فدمه هدر" در اسلام کسی که خروج کند، قیام کند علیه یک امام عادل، خون او هدر است، اسلامی که این قدر به خون مردم اهمیت می دهد.

اینها آمدند پسر پیغمبر، پسر فاطمه زهرا، پسر امیرالمؤمنین را به عنوان خروج کننده بر امام عادل -که آن امام عادل، یزیدبن معاویه است- معرفی کردند؛ کارشان گرفت! آنها که دستگاه حکومت ظالمند، دلشان هر چه می خواهد، می گویند. چرا مردم باور کنند! چرا مردم ساکت بمانند!

آن چیزی که من را دچار دغدغه می کند، این جای قضیه است، ملتفتید! من می گویم چه شد که کار به این جا رسید؟ چرا امت اسلامی که آن قدر نسبت به جزییات احکام اسلامی و آیات قرآنی دقت داشت، در یک چنین قضیه واضحی، این قدر دچار غفلت و سستی و سهل انگاری بشود که یک چنین فاجعه ای به وجود بیاید! این مسئله، انسان را نگران می کند. مگر ما از جامعه زمان پیغمبر و امیرالمؤمنین قرص تر و محکم تریم؟ چه کار کنیم که آن طوری نشود؟

البته آن سؤالی که ما گفتیم چه شد، کسی جواب نداده است، جوابش پیش خودم هست. کسی در این مورد صحبت نکرده است، این را عرض می کنم، صحبتهایی شده است، اما کافی و وافی نیست. من امروز مختصری در این باره صحبت می کنم. البته نسبت به اصل قضیه، کوتاه خواهد بود. من سر رشته مطلب را به دست ذهن شما می سپارم تا شما خودتان روی این قضیه فکر کنید. کسانی که اهل اندیشه هستند، اهل مطالعه هستند، دنبال این رشته بروند. کسانی که اهل کار و عملند، دنبال این بروند که چگونه می شود جلوی این را گرفت؟

اگر امروز من و شما جلوی این قضیه را نگیریم -ممکن است 50 سال دیگر، ممکن است 5 سال دیگر، ممکن است 10 سال دیگر- یک وقت دیدید جامعه اسلامی ما هم، کارش به آن جا رسید! تعجب نکنید.

در آن عهد، کار به جایی رسید که پسر و نوه کسانی که در جنگ بدر، به دست امیرالمؤمنین و حمزه و بقیه سرداران اسلام، به درک رفته بودند، پسر همان افراد، نوه همان افراد، جای پیغمبر نشست و سر جگر گوشه پیغمبر را جلوی خود گذاشت و با چوب خیزران به لب و دندان او زد و گفت: "لیت اشیاخی ببدر شهدوا، جزع الخزرج من وقع الاسل"، یعنی کشته های ما در جنگ بدر بلند شوند، ببینند که ما با کشنده هاشان چه کار کردیم. این طوری شد!

این جاست که قرآن می گوید عبرت بگیرید. این جاست که می گوید: "قل سیروا فی الارض" در سرزمین تاریخ سیر کنید، ببینید چه اتفاقی افتاده است، خودتان را بر حذر بدارید. من برای این که این معنا، انشاءالله در فرهنگ کنونی کشور ما، به وسیله انسان های صاحب رأی و نظر و فکر حرکت بکند و راه بیفتد، امروز یک مختصری برای شما صحبت می کنم.

ویژگی های کلی خواص و عوام

ببینید عزیزان من، به جماعت بشری که نگاه کنید، در هر جامعه ای، در هر شهری، در هر کشوری، مردم با یک دید با یک برش، به 2 قسم تقسیم می شوند.

یک قسم کسانی که از روی فکر و فهمیدگی و آگاهی و تصمیم گیری کار می کنند، یک راهی را می شناسند و دنبال آن راه حرکت می کنند -خوب و بدش را کار نداریم- یک قسم اینها هستند، اسم اینها را خواص بگذاریم. یک قسم هم کسانی هستند که نه، دنبال این نیستند که ببینند چه راهی درست است، چه حرکتی صحیح است، بفهمند، بسنجند، تحلیل کنند، درک کنند. می بینند که جو این طوری است، دنبال آن جو حرکت می کنند. اسم این را بگذاریم عوام. پس جامعه را می شود به خواص و عوام تقسیم کرد.

حالا دقت کنید: من نکته ای را درباره این خواص و عوام بگویم که اشتباه نشود. خواص چه کسانی هستند آیا یک قشر خاصی هستند نه، در بین اینهایی که ما می گوییم خواص، آدمهای با سواد هم هست، آدمهای بی سواد هم هست. گاهی کسی بی سواد است، اما جزء خواص است، می فهمد که چه کار می کند. از روی تصمیم گیری و تشخیص عمل می کند ولو درس نخوانده و مدرسه نرفته است، مدرک ندارد، لباس روحانی ندارد، اما می فهمد که قضیه چیست. در دوران انقلاب -یعنی پیش از پیروزی انقلاب- من در ایرانشهر تبعید بودم. از یک شهری از نزدیکی های ما، چند نفر بودند که یکی از آنان راننده بود. آدمهای اهل فرهنگ و معرفت نبودند. به حسب ظاهر به اینها عامی می گفتند، اما جزء خواص بودند. اینها مرتب در ایرانشهر، دیدن ما می آمدند و قضیه مذاکرات خودشان را با روحانی شهرشان می گفتند. آن روحانی شهر هم آدم خوبی بود، منتهی عوام بود! ملاحظه می کنید، راننده کمپرسی جزء خواص بود، آن روحانی محترم پیشنماز، جزء عوام بود. مثلاً آن روحانی می گفت: چرا وقتی که اسم پیغمبر می آید، یک صلوات می فرستید، اسم این آقا که می آید، 3 صلوات می فرستید؟ نمی فهمید! آن راننده به او جواب می داد، می گفت: آن روزی که دیگر مبارزه ای نداشته باشیم، اسلام بر همه جا فایق بشود، انقلاب پیروز بشود، ما همان 3 صلوات را هم نمی فرستیم، یک صلوات را هم نمی فرستیم. امروز این 3 صلوات، مبارزه است. او (راننده) می فهمید ولی او (روحانی) نمی فهمید! توجه کنید.

این مثال را زدم برای این که بدانید خواص که می گوییم، معنای آن یک لباس خاص نیست. ممکن است مرد باشد، ممکن است زن باشد، ممکن است تحصیل کرده باشد، ممکن است تحصیل نکرده باشد، ممکن است ثروتمند باشد، ممکن است فقیر باشد، ممکن است یک انسانی در دستگاههای دولتی باشد، ممکن است جزء مخالفین دستگاه های دولتی طاغوت باشد. خواص که می گوییم -از خوب و بد آن- البته خواص را باز هم تقسیم خواهیم کرد.

فرض بفرمایید یک وقت حضرت مسلم وارد کوفه می شود، می گویند پسر عموی امام حسین آمد، خاندان بنی هاشم آمدند، ببینید اینها می خواهند قیام کنند، می خواهند خروج کنند، تحریک می شود، می رود دور و بر حضرت مسلم، 18 هزار بیعت کننده با حضرت مسلم می شوند. بعد از 5، 6 ساعت، رؤسای قبایل داخل کوفه می آیند و به مردم می گویند: آقا چه کار می کنید! با چه کسی می جنگید از چه کسی دفاع می کنید پدرتان را در می آورند، اینها اول به خانه هاشان می روند، بعداً که سربازهای ابن زیاد دور خانه طوعه را می گیرند که مسلم را دستگیر کنند، همین افراد می آیند و باز علیه مسلم بنا می کنند جنگیدن! این عوام است، از روی فکری نیست، از روی یک تشخیصی نیست، از روی یک تحلیل درستی نیست. هر طور که جو بود، حرکت می کنند.

پس در هر جامعه، خواصی داریم و عوامی. عوام را کنار بگذارید، سراغ خواص بیاییم. طبعاً، خواص 2 جبهه هستند، خواص جبهه حق و خواص جبهه باطل. مگر این طور نیست عده ای اهل فکر و فرهنگ و معرفتند، برای جبهه حق کار می کنند. فهمیده اند که حق با این طرف است، حق را شناخته اند، برای حق حرکت می کنند، کار می کنند. بالاخره حق را هم می شناسند، اهل تشخیص اند. اینها یک دسته اند. یک دسته هم نقطه مقابل حقند، ضد حقند. اگر باز به صدر اسلام برویم، یک عده اصحاب امیرالمؤمنین و امام حسین و بنی هاشمند، یک عده هم اصحاب معاویه اند. در بین آنها هم خواص بودند. آدم های با فکر، آدم های عاقل، آدم های زرنگ، طرفدار بنی امیه، آنها هم خواصند. آنها هم خواص دارند. پس خواص هم در یک جامعه 2 گونه شد: خواص طرفدار حق و خواص طرفدار باطل. شما از خواص طرفدار باطل چه توقع دارید؟ توقع دارید که بنشیند علیه حق و علیه شما برنامه ریزی کند. باید با او بجنگید، با خواص طرفدار باطل باید جنگید. این که محل کلام نیست.

سراغ خواص طرفدار حق می آییم. حالا من همین طور که برای شما حرف می زنم، شما خودتان ببینید کجایید. این که می گوییم سررشته فکر، یعنی تاریخ را با قصه اشتباه نکنیم. تاریخ، یعنی شرح حال ما، منتها در یک صحنه دیگر. خوشتر آن باشد که وصف دلبران گفته آید در حدیث دیگران. تاریخ، یعنی من و شما، یعنی همین هایی که امروز این جا هستیم. پس اگر ما شرح تاریخ را می گوییم، هر کدام از ما باید نگاه کنیم ببینیم کجای این داستانیم، کدام قسمت قرار گرفته ایم. بعداً ببینیم آن کسی که مثل ما در این قسمت قرار گرفته بود، آن روز چگونه عمل کرد که ضربه خورد، ما آن گونه عمل نکنیم.                                    ادامه دارد .....



لیست کل یادداشت های این وبلاگ