سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مردم چیزى از کار دین را براى بهبود دنیاى خود وانگذارد جز آنکه خدا چیزى را که زیانش از آن بیشتر است پیشاپیش آنان آرد . [نهج البلاغه]
 
شنبه 86 بهمن 6 , ساعت 12:0 عصر

مقدمه                                      قسمت اول

سانحه عاشورا و ابعاد مختلف آن، تحقیقات علمى فراوانى را به خود اختصاص داده است، اما به نظر مى رسد به یکى از وجوه این پدیده تاریخى که در حوزه «تاریخ اسلام » - به طور اخص - و در «تاریخ انسانى » - به طور اعم - اهمیت به سزایى دارد، کمتر توجه شده است و آن بررسى تاریخى «چرایى » رخداد کربلاست. چرا پس از گذشت پنجاه سال از رحلت پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله وسلم حاکمان جامعه اسلامى به آسانى به قتل و عام و اسارت خاندان او اقدام مى کنند و چنین مصیبت عظیمى را بر آل محمد روا مى دارند؟ چرایى این واقعه را در کجا باید جست وجو کرد؟ در نوشتار حاضر در حد توان به این پرسش پاسخ داده شده است.

1) مرده ریگ جاهلیت

بى تردید بخشى از علل و عوامل رخداد حادثه کربلا را باید در عصر جاهلیت جزیرة العرب و مناسبات فرهنگى، اقتصادى و سیاسى حاکم بر زندگى اعراب و قبایل ساکن در آن جست وجو کرد. اطلاق واژه جاهلیت براى دوره مورد نظر، خود گویاى واقعیت هاى غیر قابل انکارى است. به جز عده معدودى از صاحب نظران که نکات برجسته فکرى و مدنى براى عرب عصر جاهلى قائل اند، (1) بیشترین آن ها کاربرد واژه جاهلیت را براى این دوره بسیار با مسما مى دانند. بى شک استعمال این مفهوم داراى محدودیت زمانى و مکانى خاصى است; به این معنا که از نظر زمانى، مفهوم جاهلیت دوران دویست ساله قبل از بعثت را شامل مى شود، چرا که در قرون پیش تر، آن سرزمین مهد تمدن هاى مختلف بشرى بوده است که ما به وسیله قرآن از وجود آن ها آگاه شده ایم.

از نظر جغرافیایى نیز باید اطلاق مفهوم جاهلیت را محدود ساخت ، زیرا بخش هایى از شبه جزیره عربستان، به ویژه جنوب آن (یمن یا عربستان خوشبخت) به دلایل اقلیمى و جغرافیایى که بسیار حاصلخیز و مناسب براى کار کشاورزى بود و هم چنین به دلیل ارتباط نزدیکى که با کشورهاى همجوار به ویژه ایران داشت و تاثیرى که از فرهنگ هاى پیرامونى گرفته بود، نسبت به منطقه حجاز از وضعیت مناسب ترى برخوردار بود . بنابراین با توجه به قراین و شواهد موجود، اطلاق مفهوم جاهلیت بر این قسمت از جزیرة العرب قابل قبول نیست. شاید کامل ترین توصیف از جامعه عرب پیش از بعثت، سخن على علیه السلام است که مى فرماید:

همانا خدا محمد را برانگیخت تا مردمان را بترساند و فرمان خدا را چنان که باید رساند. آن هنگام شما اى مردم عرب! بهترین آیین را برگزیده بودید و در بدترین سراى خزیده. منزلگاهتان سنگستان هاى ناهموار، همنشینتان گرزه هایى زهردار، آبتان تیره و ناگوار، خوراکتان گلو آزار، خون یکدیگر را ریزان، از خویشاوند بریده و گریزان، بتهاتان همه جا بر پا، پاى تا سر آلوده به خطا. (2) طبرى نیز در گزارش خود از زندگى عرب آن زمان مى نویسد:

قوم عرب خوارترین، بدبخت ترین و گمراه ترین قوم بود که در لانه اى محقر و کوچک میان دو بیشه شیر(ایران و روم) زندگى مى کرد. سوگند به خدا، در سرزمین عرب چیزى موجود نبود که مورد طمع و یا حسد بیگانگان قرار گیرد. هر آن کس از اعراب که مى مرد یکسره به دوزخ مى رفت و هر آن که زندگى مى کرد و حیات داشت، گرفتار خوارى و مشقت بود و دیگران لگدمالش مى کردند. سوگند به خدا که در سراسر سرزمین قومى را نمى شناسم که خوارتر و تیره بخت تر از عرب باشد. وقتى اسلام در میان ایشان ظاهر شد آنان را صاحب کتاب، قادر بر جهان، داراى روزى و مالک الرقاب کرد. (3) شاخصه هاى فرهنگى عرب جاهلى در «شعر و شاعرى »، «علم الانساب »، «علم الایام » و آشنایى به «علوم انواء» خلاصه مى شود. شعرى که عرب مى سرود داراى قالبى دلنشین و آراسته اما خالى از محتوا بود و صرفا در وصف گل و گیاه و سبزه یا شب و شراب و شمشیر محدود مى ماند. رویکرد این قوم به علم الانساب و علم الایام براى ارضاى تمایلات فخرطلبانه فردى و قبیله اى بود، نه به عنوان علمى از علوم، چنان که احمد امین درباره وضعیت علوم در بین اعراب جاهلى مى نویسد:

آن ها از علم و فلسفه بهره نداشتند، زیرا زندگانى اجتماعى آن ها در خور علم و فلسفه نبود. علم آن ها منحصر به معرفت انساب یا شناختن اوضاع جوى بود. بنابر بعضى از اخبار هم، اطلاع اندکى از علم طب داشتند ولى آن چه را که مى دانستند کافى نبود و علم محسوب نمى شد. بسى خطاست که مانند آلوسى آن ها را عالم و دانشمند بدانیم که مى گوید: «اعراب علم طب و معرفت احوال جوى و اخترشمارى را کاملا مى دانستند. (4) در حوزه سیاست، تنها واحد سیاسى موجود و مطرح در جامعه عرب جاهلى «قبیله » بود که نه تنها شالوده حیات و بقاى تمام پیوستگى هاى فردى و اجتماعى به شمار مى رفت، بلکه تمام ارکان شخصیت و مظاهر فکرى و عقلى او را نیز شکل مى داد. (5) قبیله تنها جغرافیاى سیاسى اى بود که عرب آن را مى شناخت و براى آن تلاش مى کرد و بیرون از آن براى او حکم سرزمین «غیر» را داشت. نظام سیاسى قبیله بر شیخوخیت و ریش سفیدى مبتنى بود و در آن، عرف به عنوان قانون نانوشته، تعیین کننده نوع و چگونگى روابط اجتماعى افراد در درون و بیرون از قبیله بود. «جنگ هاى فجار» و «حلف الفضول » به عنوان دو پدیده مهم در عصر جاهلى مى تواند مثبت نبود قانون عام و فراگیر در آن دوره باشد. در نظام ارزشى عصر جاهلى، نسب و ثروت تعیین کننده پایگاه اجتماعى افراد بود; آن که از نسب بالاتر و ثروت و مکنت بیشترى برخوردار بود در جرگه اشراف قرار مى گرفت و در تمامى تصمیم هاى قبیله اى و امور مختلف اجتماعى تاثیرگذار بود.

                                                                                                                                                                     ادامه دارد ...



لیست کل یادداشت های این وبلاگ