سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هر کس نیکو بپرسد، بداند . [امام علی علیه السلام]
 
پنج شنبه 86 بهمن 11 , ساعت 12:0 عصر

قسمت دوم

ادامه قسمت اول ...کار مهمى که پیامبر اسلام صلى الله علیه وآله وسلم انجام داد تغییر همین نظام ارزشى غلط بود. برخلاف جامعه جاهلى در جامعه اسلامى، تقوا و پرهیزکارى افراد بود که آن ها را در پایگاه انسانى بالایى قرار مى داد. گرچه پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله وسلم بیست وسه سال بى وقفه در این راستا تلاش کردند اما آن چه مسلم است یک دوره بیست وسه ساله براى منسوخ کردن یک فرهنگ جاهلى دیربنیاد، دوره بسیار اندکى است. لذا بعد از رحلت پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم جامعه اسلامى آرام آرام به سوى تفکرات جاهلى بازگشت، تا آن جا که در سال 61 ق منظومه فکرى دشمنان امام حسین علیه السلام کاملا در چهارچوب عصبیت قبیله اى منحصر بود و همه چیز را از دریچه شعب و منافع شعبى خود مى دیدند.

مسئله دیگرى که به عنوان میراثى شوم از عصر جاهلیت به دوره اسلامى منتقل شده بود و در جریان هاى سیاسى و اجتماعى بسیار تاثیرگذار بود، منازعات درون قبیله اى تیره هاى قریش بود که با مرگ عبدمناف و آغاز ریاست یکى از فرزندان او به نام عمرو(هاشم) شروع شده بود. عبدمناف، فرزند سرشناس قصى بن کلاب بود که نسل رسول اکرم صلى الله علیه وآله وسلم به قصى از طریق او منتقل مى شود. غیر از عمرو (هاشم)، عبد شمس، مطلب، ابوعمرو و ابوعبید پسران دیگر او بودند.

با فوت عبدمناف، مناصب اجتماعى او بین هاشم و عبدشمس تقسیم شد; بدین صورت که منصب رفادت (اطعام حجاج) و سقایت به هاشم و منصب قیادت (فرماندهى جنگ ها و شاخه نظامى قریش) برعهده عبدشمس گذاشته شد. علاوه بر این، به طور کلى ریاست قریش بعد از عبدمناف به هاشم واگذار شد. ابن اسحاق در بیان علت این تصدى نوشته است: على رغم آن که عبدشمس برزگ تر از هاشم بود، ولى چون وى همواره سفر مى کرد و کمتر در مکه اقامت داشت و علاوه بر این مردى عیالمند و تنگدست بود، هاشم متصدى این امر شد. (6) از همین زمان قبیله قریش به دو شاخه مهم بنى هاشم و بنى عبدشمس تقسیم مى شود که در عرصه هاى مختلف سیاسى، اقتصادى و اجتماعى، رقابت فشرده اى را با هم شروع مى کنند.

در زمان هاشم، تیره او در دو زمینه، نسبت به تیره عبدشمس برترى قابل توجهى داشت: نخست این که شخص هاشم نسبت به عبدشمس داراى مال و منال زیادى بود و علاوه بر آن در عرصه اقتصاد و تجارت مکه با اقوام همجوار، منشا تحولات مهمى شده بود. راه اندازى سفرهاى تجارى زمستانى و تابستانى از مکه به مدینه و شام و به عکس، از ابتکارات او به شمار مى رود. دومین برترى هاشم به کرامت نفس و بذل و بخشش هاى زیاد او برمى گردد که حسادت رقباى او را به همراه داشت. در این میان امیه - فرزند متمول عبد شمس - بیش از هر کس به موقعیت اجتماعى هاشم حسادت مى ورزید. کینه ورزى هاى او نسبت به عمویش منشا افسانه پردازى هاى بسیارى شده بود که صد البته در درون خود واقعیت هایى را نهفته دارند. چنان که در گزارش ابن هشام آمده است:

امیه که مردى ثروتمند بود کوشید تا خود را در نیکوکارى به هاشم برساند ولى موفق نشد. بنابراین گروهى از قریش او را شماتت کردند و به حسد امیه افزودند. امیه از هاشم خواست تا حکمى تعیین کنند تا در باب آن دو راى بدهد. هاشم این پیشنهاد را به این شرط پذیرفت که بازنده محکوم به پرداخت پنجاه ماده شتر براى کشتن در مکه و ده سال تبعید از مکه گردد. امیه شروط هاشم را پذیرفت و هر دو براى حکمیت نزد کاهن بنى خزاعه رفتند. کاهن به شرافت هاشم راى داد و امیه به ناگزیر شترها را کشت و خود نیز براى ده سال تبعید به شام رفت. این حکمیت آغاز دشمنى میان بنى هاشم و بنى امیه بود. (7) بعد از فوت هاشم، تیره بنى امیه بر اقتدار اقتصادى خود افزود و روز به روز تفوق مالى خود را نسبت به تیره ها و قبایل دیگر افزایش مى داد، در حالى که تیره بنى هاشم بعد از فوت رئیس خود از نظر اقتصادى در سراشیبى افول و نزول قرار گرفت، چرا که فوت هاشم در خارج از مکه و ماندن شیبه، تنها فرزندش در غربت، و سپس تحت سرپرستى مطلب قرار گرفتن وى و فقدان نبوغ اقتصادى نزد جانشینان هاشم و به ویژه عبدالمطلب، از عواملى بودند که دست در دست هم دادند تا بنى هاشم فقط به خوشنامى خود ببالد و دیگر توان رقابت اقتصادى با بنى امیه را نداشته باشد. تنگدستى ابوطالب - سرشناس ترین پسر عبدالمطلب - نیز مى تواند از افول اقتصادى عبدالمطلب حکایت کند.

از آن چه گفته شد دو نتیجه به دست مى آید :

1- عبدالمطلب پس از مرگ هاشم (پدر) تمام اقتدار اقتصادى او را پیدا نکرد;

2- بنى امیه با حفظ مقام قیادت و نفوذ فوق العاده در دارالندوه، منزلت اجتماعى روز افزونى در مکه یافتند تا آن که در زمان ظهور اسلام، به خصوص پس از جنگ بدر به ریاست و سرورى قریش و مکیان رسیدند. (8) رقابت این دو تیره سرشناس قریش با بعثت پیامبر که خود نیز از تیره بنى هاشم بود، نه تنها به پایان نرسید، بلکه صورت جدى ترى به خود گرفت، چرا که بنى امیه حتى ادعاى نبوت حضرت رسول صلى الله علیه وآله وسلم را هم در راستاى رقابت تیره اى تفسیر مى کرد و در صدد خنثا کردن آن بود. نه تنها ابوسفیان - رئیس تیره بنى امیه - در زمان بعثت پیامبر این نگرش را داشت، بلکه یزیدبن معاویه، نوه او نیز در سال 61ق دراین منظومه فکرى سیر مى کرد تا جایى که یزید آن گاه که اهل بیت عصمت را در شام بر وى وارد کردند با چوب بردندان هاى مطهر امام حسین علیه السلام مى زد و این شعر را برزبان مى راند:

لعبت هاشم بالملک فلا خبر جاء و لا وحى نزل (9) قبیله بنى هاشم با سلطنت بازى کردند پس نه خبرى آمد و نه وحى اى نازل شد.

2) سقیفه بنى ساعده

یکى از مهم ترین علل رخداد عاشورا حادثه اى بود که همان روز رحلت پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم در سقیفه بى ساعده اتفاق افتاد و مسلمانان با فراموش کردن سفارش هاى پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله وسلم درباره على علیه السلام، برخلافت ابوبکر اجماع کردند و به تعبیر امام خمینى:

بالاترین مصیبتى که بر اسلام وارد شد، همین مصیبت سلب حکومت از حضرت امیر - سلام الله علیه بود و عزاى او از عزاى کربلا بالاتر بود. مصیبت وارده بر امیرالمؤمنین و بر اسلام بالاتر است از آن مصیبتى که بر سیدالشهداء وارد شد. اعظم مصیبت ها این مصیبت است که نگذاشتند بفهمند مردم اسلام یعنى چه؟ (10) آن چه در سقیفه بنى ساعده اتفاق افتاد، بازگشت دوباره اعراب به تفکرات و سنت قبیله اى پیش از بعثت بود. شیوه انتخاب جانشین پیامبر دقیقا طبق معیارها و سنن قبیله اى انجام شد. درباره مشروعیت خلیفه و به طور کلى جانشینى پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم اختلاف نظرهاى اساسى بین شیعیان و اهل تسنن وجود دارد. شیعیان در انتخاب جانشین پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم برمبناى اشاره روشن و نص صریح آن حضرت در حجة الوداع تنها على علیه السلام را شایسته این مقام مى دانند و براى آن چه در سقیفه اتفاق افتاد و به انتخاب ابوبکر انجامید، اعتبارى قائل نیستند. در مقابل، اهل تسنن انتخاب جانشینى پیامبر را نه از جانب خود او، بلکه به عهده مسلمانان مى دانند که بایستى با اجماع درباره آن تصمیم بگیرند. اگر از نزدیک، سقیفه را به عنوان یک «متن » در زمینه تاریخى خود بررسى کنیم به نتایج مهمى خواهیم رسید:

فتح مکه توسط سپاه اسلام در سال هشتم هجرى، بزرگ ترین پایگاه دشمنان پیامبر را فرو ریخت و با تصرف آن و تسلیم رؤساى قریش، اسلام به عنوان حاکمیت بلامنازع جزیرة العرب شناخته شد. قبایل دیگرى که تا این زمان اسلام نیاورده بودند، گروه گروه با فرستادن نمایندگان خود به مدینه، در پیشگاه پیامبر اسلام، مسلمانى خود را اعلان کردند تا از این طریق هم چنان به حیات قبیله اى خود ادامه دهند. در نتیجه سال نهم هجرى با عنوان «عام الوفود» در تاریخ اسلام شناخته شد و بخش بزرگى از قبایل جزیرة العرب در این سال به جرگه اسلام پیوستند. بى تردید اسلام آوردن این قبایل نه از روى ایمان قلبى، بلکه از روى ترس و به اقتضاى مصلحت زمانه بود. این ها که به طور تقریبى شاید هفتاد درصد کل قبایل شبه جزیره را شامل مى شدند، اعلان مسلمانى کردند ولى به مبانى و مبادى اسلام مؤمن نشده و آن را درک نکرده بودند.

براى اثبات این ادعا دلایل زیر را مى توان ارائه کرد:

1- قرآن کریم به طور صریح به این مسئله اشاره کرده است:

قالت الاعراب امنا قل لم تؤمنوا و لکن قولوا اسلمنا و لما یدخل الایمان فى قلوبکم ; (11) اى رسول! اعراب بر تو منت نهاده گفتند ما بى جنگ و نزاع ایمان آوردیم به آن ها بگو شما که ایمانتان از زبان به قلب وارد نشده است به حقیقت هنوز ایمان نیاورده اید، لیکن بگویید ما اسلام آوردیم .

2- واقعه اهل رده که بلافاصله بعد از فوت پیامبر اتفاق افتاد، دلیل دیگرى براین مدعا مى تواند باشد. برخى از قبایل جزیرة العرب با آگاهى از فوت پیامبر اعلان کردند که دیگر هیچ گونه ارتباط دینى و حکومتى با مدینه ندارند و بر اعتقادات و باورهاى قدیم خود برگشته اند. ظهور پیامبران دروغینى همچون طلیحة بن خویلد، سجاح، مسیلمه کذاب و اسود عنسى با انگیزه هاى حسادت به سیادت قریش، شرکت در حاکمیت متمرکز جزیرة العرب، تصور باج گونه داشتن از حکم دینى زکات و همه بیان کننده درک ناقص و ناتمام این قبایل از دین اسلام و مبانى آن مى باشد.

3- درخواست هایى که نمایندگان این قبایل از پیامبر در قبال قبول اسلام داشتند همانند حلال شمردن زنا، ربا، شراب و یا به دست گرفتن رهبرى مسلمانان پس از پیامبر، نگهداشتن بت قبیله و نیز همه مبین درک نادرست این قبایل از مفاهیم و احکام شرع مقدس اسلام بود.

در چنین شرایطى که مفاهیم عمیق اسلامى در ذهن و دل اعراب کاملا رسوخ نکرده و آن ها را از درون متحول نکرده بود پیامبر دارفانى را وداع گفت و بلافاصله گروه هاى مختلف سیاسى، با برداشت هاى متفاوت از نصوص دینى، براى تعیین جانشین پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم در سقیفه تجمع کردند.

                                                                                                                                                                           ادامه دارد....



لیست کل یادداشت های این وبلاگ