سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دنیا را براى جز دنیا آفریده‏اند نه براى دنیا و راهگذارى است به جهان فردا . [نهج البلاغه]
 
سه شنبه 86 بهمن 16 , ساعت 12:0 عصر

ادامه قسمت پنجم                                                                                                     قسمت ششم
د - انتخاب عنوان خلیفة الله به جاى خلیفة الرسول

ابوبکر بعد از کسب منصب خلافت، خاطر نشان کرد که یکى از مردم بوده و تابع است نه مبدع. او عنوان «خلیفة الرسول » را براى خود انتخاب کرد و همیشه یادآور مى شد که اطاعت مردم از او تا زمانى رواست که به راه راست باشد و همیشه باید او را نصیحت کنند. اما عمر، جانشین ابوبکر، نه تنها مثل او همیشه تابع نبود، بلکه در بعضى موارد به بدعت گذارى هم اقدام مى کرد. عمر، لقب «خلیفة خلیفة الرسول » را که از طرف مسلمانان براى او به کار مى رفت، به دلیل طولانى بودن آن و این که براى خلفاى بعدى ایجاد مشکل مى کند، نپسندید و عنوان «امیرالمؤمنین » را براى خود برگزید. براى عثمان هر دو عنوان امیرالمؤمنین و خلیفة الرسول استعمال مى شد. اما براى اولین بار در سال هاى آخر خلافت او، از طرف امویان عنوان «خلیفة الله » براى او به کار رفت.

با روى کار آمدن معاویه، به عمد، لقب «خلیفة الله » جاى «خلیفة الرسول » را گرفت، چرا که مشکل عمده امویان این بود که همیشه اعمال و رفتارشان با سیره و سنت نبوى قیاس مى شد و از این جهت به ناچار - حتى حداقل در ظاهر - بایستى برخى امور را رعایت مى کردند. اما با انتخاب عنوان خلیفة الله، خود را از سایه سنگین این قیاس خارج کردند و چنین تبلیغ نمودند که مقام لافت بالاتر از مقام نبوت است و خلیفه به خدا نزدیک تر و فقط در مقابل او پاسخ گو است. امویان تا آن جا پیش رفتند که بر فراز منبرها این سخن را مطرح مى کردند که آیا مقام و موقعیت خلیفه برتر است یا پیامبر؟ و استنتاج کردند که خلیفه اعتبار و ارزش بیشترى دارد. انتخاب عنوان خلیفة اللهى مناسب ترین شیوه براى دور زدن پیامبر بود. تا با تخفیف مقام پیامبر، مقابله خشونت آمیز با بازماندگان و اهل بیت او تسهیل شود.

به واسطه همین انحراف هاى بنیادینى که امویان در تاریخ اسلام به وجود آوردند، امام خمینى قدس سره آن را مثل اعلاى «حکومت جور» معرفى کرده و قیام امام حسین علیه السلام را تنها راه مقابله با نهادینه شدن این بدعت هاى ناروا در جامعه اسلامى دانسته اند. چنان که مى فرمایند:

قیامش، انگیزه اش نهى از منکر بود که هر منکرى باید از بین برود. من جمله قضیه حکومت جور، حکومت جور باید از بین برود. (42)

ه- تبدیل خلافت به سلطنت

ابوالاعلى مودودى در کتاب ارزشمند «خلافت و ملوکیت در اسلام » ویژگى هاى نظام ملوکى معاویه را در مقایسه با خلافت پیش از وى چنین برمى شمرد:

1 - دگرگونى در روش تعیین خلیفه:

خلفاى قبل از معاویه، خود براى کسب خلافت قیام نمى کردند، اما معاویه به هر صورت در پى آن بود تا خود را خلیفه کند و وقتى برکرسى خلافت تکیه زد کسى را یاراى مخالفت با او نبود و باید بیعت مى کرد. خود معاویه نیز به این موضوع اعتراف مى کند که از نارضایتى مردم از خلافت خود آگاه است اما به زور شمشیر آن را به دست آورده است. این مسئله بعدها به موروثى شدن خلافت توسط معاویه انجامید.

2 - دگرگونى در روش زندگى خلفا:

استفاده از روش زندگى پادشاهى روم و ایران از عهد معاویه آغاز شد.

3 - تغییر در شیوه اداره بیت المال:

در این دوره خزانه بیت المال به صورت ثروت شخصى شاه و دودمان شاهى درآمد، کسى نیز نمى توانست درباره حساب و کتاب بیت المال از حکومت باز خواست کند.

4 - پایان آزادى ابراز عقیده:

در این دوره دیگر کسى را یاراى امر به معروف و نهى از منکر نبود. شروع این روش جدید از عهد معاویه و با کشتن «حجر بن عدى » آغاز شد.

5 - پایان آزادى قضات.

6 - خاتمه حکومت شورایى و به وجود آمدن حکومت ملوکى جدید.

7 - ظهور تعصبات نژادى و قومى و نابودى برترى قانون. (43)

در قالب رهیافتى ریشه شناسانه شاید بتوان به پرسش چگونگى تبدیل خلافت به ملوکیت، پاسخى در خورشان یافت. با نظرى به شیوه انتخاب «خلفاى نخستین » در مى یابیم که هیچ کدام از آن ها در اندیشه موروثى کردن خلافت در خاندان خود نبودند، اما زمینه هاى آن را به طور ناخواسته فراهم کردند. در اندیشه سیاسى اهل سنت، توجیه گر اقدام معاویه در انتخاب پسر خود به ولایت عهدى، «نظریه استخلاف » مى باشد; شیوه اى از انتخاب خلیفه که عمر (خلیفه دوم) نیز بدان طریق به خلافت رسیده بود.

در این نظریه، انتخاب جانشین بعدى در حیطه وظایف خلیفه وقت شمرده مى شود. (44) اما از آن جا که خلفاى نخستین نسبتا پرهیزکار و متقى بودند، هیچ وقت از این فرصت براى انتخاب فرزندان یا شخصى از خاندان خود استفاده نکردند. ولى معاویه با تعمیم اصل استخلاف به فرزندان، راه تبدیل خلافت به سلطنت (حکومت موروثى) را باز کرد. بعدها نظریه استخلاف از سوى فقها و نظریه پردازان اهل سنت، شرح و بسط یافت و سعى شد که استخلاف منطبق با حوادث پیش آمده روز، فرزندان را نیز در برگیرد.

ماوردى نظریه هاى گوناگون را در سه دسته جمع بندى کرده است: (45) نظریه اول حاکى از آن است که بیعت با فرزند یا پدر مجاز نیست، مگر این که اهل اختیار در باب او مشورت کنند و وى را شایسته و صالح بدانند. نظریه دوم به بیعت خلیفه با فرزند یا پدر به دیده رضا مى نگرد و دلیلى که براى این امر اقامه شده آن است که خلیفه از آن جهت که حاکم است، حکم وى نافذ است. نظریه سوم بیعت خلیفه با پدر را مجاز شمرده است ولى با فرزند را براساس یک نظریه انسان شناختى، جایز نمى داند. بسط نظریه استخلاف، به راحتى توانست اقدام معاویه را در موروثى کردن خلافت، مقبول جلوه دهد. ابن خلدون در این باره مى گوید:

درست است که یزید فاضل نبود و مفضول بود ولى آن چه که مى بایست در ترجیح مفضول به فاضل کار ساز شود علاقه معاویه به اتحاد تمایلات مردم و وحدت کلمه بود حقیقت امامت براى این است که امام در مصالح دین و دنیاى مردم در نگرد، چه او ولى و امین آنان است. (46) حکومت پادشاهى معاویه بدون آن که یادى از سنت و سیره نبوى داشته باشد، مقوم حاکمیت سلطنتى دنیاطلبانه اى بود که «عقیده » و پاى بندى به آن را کاملا نادیده گرفته بود; معاویه در یکى از خطابه هاى خود مى گوید:

اما بعد، من به خدا قسم، خلافت را به وسیله محبتى که از شما سراغ داشته باشم، یا به رضایت شما، به دست نیاورده ام، بلکه با همین شمشیرم با شما مبارزه و مجادله کرده ام. کوشیدم نفس خود را بر سیره پسر ابى قحافه[ابوبکر] و عمر رضایت دهم اما به شدت متنفر و گریزان شد. خواستم به شیوه و مرام عثمان رود، از آن نیز امتناع نمود. پس مسلک و طریق دیگرى پیمودم که نفع من و شما در آن است، نیکو بخوریم و زیبا بیاشامیم (مواکلة حسنة و مشاربة جمیله). اگر مرا بهترین خود بیایید حکومتم را سودمندترین براى خودتان خواهید یافت. و الله بر احدى که شمشیر ندارد شمشیر نخواهم کشید و سخن هیچ یک از شما را که براى تسکین خود سخن گفته اید پاسخ نداده و اعتنا نخواهم کرد و اگر مرا کسى نیافتید که به همه حقوق شما قیام نماید، بعض آن را از من بپذیرید و اگر از من خیرى به شما رسید آن را قبول کنید، زیرا سیل هرگاه افزون شود ویران کند و آن گاه اندک باشد بى نیاز و غنى سازد. هرگز مباد که در اندیشه فتنه باشید، زیرا که فتنه معیشت را تباه مى کند و نعمت را کدر مى نماید. (47) با این انحرافات بنیادینى که از سال یازده تا 61 ق در جامعه اسلامى شکل گرفته بود، آیا وقوع رخدادى مثل سانحه عاشورا قابل پیش بینى نبود؟   



لیست کل یادداشت های این وبلاگ